سکوت را دوست دارم
چون ، چون طلا در من کمیاب است
دوست دارم با نگاه
هرچه در دل دارم ، فوران کنم
کاش بودند کسانی که می شنیدند فریاد نگاهم را
حرف می زنم ، می رقصم ، می خندم ، گریه می کنم و ....
اما همه و همه صورتکی بیش نیست
صورتکی از جنس خاک گران
که اگر برش داری
پرواز فریادم را خواهی دید
که چه رفیع در آسمان دلم اوج می گیرد
کاش تو هم با من پرواز می کردی
و در نسیم نگاه مان
حیاتی دوباره می یافتیم
افسوس که چَشم ها بسته اند
88/10/7 - یاد
درخت
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
اخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاکه دخیلِ و تلسم
چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافر ها که زیر چتر اون
به تن خستگیشون رمق زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه اینه بود نه اب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پر غرور
که سرش داره به خورشید میرسه
منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر
که واسه پرنده ها دلواپسه
منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر به دست
با هجوم تبر گشنه و سخت
اخرین تصویر تلخ بودنت
توی ذهن سبز اخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه ها
کوبه های بی امون تبرت
تبری که دشمن همیشه ی
اون درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافر هام
اخرین ضربه رو محکم تر بزن
کوزه گر می داند که دل سفالینش ؛ عاقبت در نفس کوره ی داغ بیدلان ؛ میشکند...135
مرسی که سر زدید
پایدار باشید
سلام .ممنون که سرزدید.وبلاگ زیبایی دارید.
چه روان و زیبا شعر میگی..... من روز به روز بیشتر از شعرهات لذت می برم.